سلام
این چند وقته ، به قول یارو گفتنی : " همش از غم گفتم " .
هر وقت میومدین اینجا ، با تصویر غم گرفته من رو به رو میشدین !
حالا امروز که شاد بودم ، دلم نیومد نیام اینجا بنویسم ، و شما رو هم در شادیم سهیم کنم ...
میدونی ، امروز در حالی که در شرایط خیلی خیلی خیلی منفی قرار داشتم ، یک پالس خیلی خیلی مثبت دریافت کردم .
و جالبه که ، این پالس مثبت دامنه دار بود ! بلافاصله از شرایط خیلی خیلی بد ، شارژ شدم .
یه جورایی آدم یاد این جمله میفته که : پایان شب سیه ، سفید است . یا ، بد از هر سختی ، راحتی هست و ...
یه جوری آدم ، به نشانه های خدا پی میبره !
درسته ، از تاثیر یه پالس مثبت شارژ شدم ، و میدونم این دائمی نیست ، و چه بسا فردا دوباره زانوی غم بغل بگیرم و غم نامه نوشتن رو ادامه بدم ...
یه خصلتی تو وجود همه آدما هست ، که در هر شرایطی قرار دارن ، همیشه به دنبال بالاتر از شرایط فعلیشوت هستن ! در صورتی که اگر ، در شرایطی بدتر از شرایط فعلیشون واقع بشن ، حسرت شرایط اولیه شون رو میخورن ... اکه آدما به شرایطی که دارن راضی باشن ، دیگه هیچوقت همچین مشکلی به وجود نمیاد ... چیکار کنیم که جزو ذاتمونه ...
خدایا ! تو رو شکر میگم ، به خاطر تمام نعمتهایی که بم دادی ، و تو رو کفر نمیگم ، به خاطر نعمتهایی که بم ندادی .
نمیدونم ، برای چی دارم میجنگم ...
در صورتی که هیچ دشمنی وجود ندراه ...
اینجوری ، سربازهای فکرم خسته میشن ، چون فقط به هوا شمشیر میزنن ...
میدونی ، وقتی آدم خودش رو بشناسه ...
با کلیک روی این گزینه ، شخصیتم به پرنده تنهای ۱۸ ساله برمیگرده . چرا تنها ! اون موقع من تنها نبودم ... اینطوری ، شبیه پرنده ۱۸ ساله میشم . گفتم شبیهش ، چون هر چیزی هم بشم ، نمیتونم مثل اون موقع بشم . فقط میتونم شبیهش بشم . و شبیه هر چیز ، خود اون چیز نیست ...
میدونی ...
خیلی حرفا دارم ، شایدم هیچ حرفی ندارم .