ازش پرسیدم ساعت چنده ؟

یه نگاهی به دستش کرد دید ساعت رو به دستش نبسته ...

رفت سمت کیفش ...

گفتم نمیخواد ...

ساعتش رو از تو کیفش در آورد ...

چه ساعت مچی قشنگی ...

گفت یازده و ربع ...

گفتم مرسی ...

باز پاییز شد و حال من خراب شد ...

کاش ستاره بودم به جای پرنده !

چه جمله قشنگی گفتی :

آقا امین همیشه خوابه .