تباهی خیمه زد بر من چه بی پروانه می سوزم پر از بیهودگی اینجا که میمیرد شب و روزم چه آغازی چه فرجامی رفاقت رنگ می بازد دوباره لشکر اندوه به قلب قصه می تازد در این شبهای تن فرسا من از فردا گریزانم کجا گم کرده ام خود را نمی دانم نمی دانم کسی پیدا کند من را در این فصل فراموشی که تقدیرم گره خورده در این زندان خاموشی
پرنده تنها
یکشنبه 10 مهرماه سال 1384 ساعت 08:53 ب.ظ