دیشب چراغ اتاقم سوخت !


امروز ، تو شناسنامه ، تولدمه .
یه سال بزرگتر شدم ، یعنی رفتم تو ۲۳ سال ...

دیشب ، بازم ، یکی از اون ساختمونهای قشنگ رو دیدم.
دیشب به دوستام گفتم : اگه تا آخر تابستون ، یه روز بارون بیاد ،‌ من اون روز خودکشی میکنم .
دیشب ، چراغ اتاقم سوخت .
بعدشم ، کامپیوترم خراب شد .
امروز هم که هوا ابریه ...

خب دیگه ...

no Sex

no entertainment

nothing

... no

... no

... no

? What can I do

آخه این چه زندگی ایه ؟

مثل فیلم دیشب سینما ۱ ، قراره توی یه دادگاه ، از یه برگه دروغین بخونمو ، خودمو تبرئه کنم .
احساس خیانت به خود میکنم از این کار .
واسه همینه ، اینقدر حالم بده .

خطوط در هم بر هم مبایل !

ساعت ۱۲ شب ، مبایل زنگ میخوره ... جواب میدم ، یه افغانی با اون لهجه شیرینش میگه : " خانوم ندا هستش ؟ " ... آخه من چی بش بگم ! ...

دوستم میخواسته بام تماس بگیره . اولین بار که زنگ میزنه ، بعد از چند بار زنگ خوردن میره رو پیغام گیره تلفن یه دختره که با لهجه شیرینش  ... میگه : " من الان کار دارم ، بعدا تماس بگیرید " . دفعه دوم که زنگ میزنه ، یه داش اسمال جواب میده ، کم مونده بود بچه رو بخوره ...  
سومین بار موفق میشه ... و جالبه اینکه در هر سه بار گوشی من زنگ میخورده و من جواب میدادم ، اما دریغ از صدایی از اونور خط ...
مسولین محترم هم گفتن تا اوایل دی ماه مشکلات خطوط تلفن همراه حل میشه . (آره جون عمه کوچیکشون )

راستی در روایت عمه کوچیکم ، یه اشتباهی رخ داد و اونم اینکه ایشون بر اثر بیماری کزاز ... نه اینکه تو استخر افتاده باشن . 

همیشه ، از فصل پاییز خوشم میومد . اما اینبار ، ناراحتم که پاییز داره میاد .
امین ، تو خیلی بد شدی !

به عمه کوچیکاتون سلام برسونید .