سعید ، اون متنی رو که با این جمله شروع کرده بودی ، هیچوقت فراموش نمیکنم ، هیچوقت ... : اشک من پیرهنتو تر کرده همه جا عطر تو پیچیده ولی دل دیگه غربتو باور کرده ...
پرنده تنها
سهشنبه 27 بهمنماه سال 1383 ساعت 10:13 ب.ظ
مسافر شهر غمی غریبی مثل خودمی تو صورتت پر از غمه غصه داری یه عالمه دوست داری درد دل کنی دلت گرفته از همه غریب توی غربت نگی چی شد محبت بگی می گن دیونه ست حرفاش چه بچه گونه ست تقصیر آدما نیست این همه درد دوا نیست....
سلام :(
حتما یه سر هم به مابزن
چه یکتا و یگانه
مستانه وار بر راهروی درون پا گذاشت
آرام و آرام
از کبک خرامانتر
می آمد تا با وجودش، وجود یخ زده و باکره روح را سرشار کند.
از آن سوی مرزهای آدمیت می آمد
از سوی مشرق انسانی
کشف شده وآشنا.
عاقلان را در دایره خود سر گردان کرد
و عاشقان را به سوی مرکز دایره هدایت
حتماً خاطرهء مهمیه.پس فراموشش نکن.
بابایی..چیز یعنی اول سلام:دی...چرا اینقدر غمگین؟!
سلام.ممنون که به من سر زدید.ولنتاین شما هم مبارک.راستی وبلاگ جالبی داریدمخصوصا اینکه نوشته هاتون خیلی کوتاهه.موفق باشید
سلام امین خوبی
مسافر شهر غمی
غریبی مثل خودمی
تو صورتت پر از غمه
غصه داری یه عالمه
دوست داری درد دل کنی
دلت گرفته از همه
غریب توی غربت
نگی چی شد محبت
بگی می گن دیونه ست
حرفاش چه بچه گونه ست
تقصیر آدما نیست
این همه درد دوا نیست....
سلام.....................
چت شده تو ؟ ... نکن اینطوری ... پیرهن مردم رو خیش ! می کنی چرا ؟
سلام.بابا اشک چیه ؟ گریه چیه.