از وقتی که Subject یه علامت سوال تو ذهنم شده ... نمیدونم چیکار باید بکنم ... یعنی حالم خراب شده ... !
قبلنا ... = Subject بود ، یعنی هیچ چیزی Subject نبود ، اصلا Subject ای نمیخواست وجود داشته باشه ...
دیگه نمیخوام زر بزنم .
بگم فلان کارو میکنم ، فلان کارو نمیکنم ...
میخواستم بگم (حالا نمیخوام بگم ها) ، که پرنده ، کول بارتو ببند و به سرزمین سبز رویاها سفر کن ، درسته اشک داره ، ولی سرزمین واقعیتها چیزی واسه تو نداشت ...
وقتی رفت ، یه قطره اشک ، از شهر چشماش جاری بود
همونم ازش گرفتن ، آخه یادگاری بود
وقتی رفت ...