از امروز میخوام آدم بی شعوری باشم .

اینقذه دوست دارم ۱۸ سالم باشه .

امروز بارون اومد .
هوا پاییزی پاییزی بود ...
همیشه پاییز رو دوست داشتم ... الانم دوست دارم ...
پاییزها میومدنو میرفتن تا اینکه اون پاییز از راه رسید ... !
اون روز هوا خیلی قشنگ بود ، اما حال من اصلا خوب نبود !
مامانم پرسید : چته ؟ منم ، نامه ای رو که از قبل تهیه کرده بودم ، دادم دستش تا بخونه ... !
از اون روز بود که زبان نوشتاری من ، از این رو به اون رو شد .
تو دوران مدرسه ، همیشه انشاهام رو میدادم بابام بنویسه .
اما حالا ، دوستام بم میگن : تو برو نویسنده شو !
خیلی دوست دارم ۱۸ ساله باشم !

بهترین راه حل


باید ببوسم بذارم کنار !!!!
nrcbees
احمق تر از این موجودات من ندیدم .

دوباره باید مدال اسکار دادن هام رو شروع کنم !!!