از موقعی که یه تصمیماتی واسه زندگیم گرفتم ،

روز اول ، یه میخ رفت تو چرخ ماشین .

روز دوم ، شیشه ماشینم شکست .

روز سوم ، ضبط ماشین سوخت .

روز چهارم ، کانالهای ماهواره پرید .

نمیدونم در روزهای آینده چه بلاهایی قراره سرم بیاد ... !

مثل اینکه خدا از تحولات و تصمیمات جدیدم راضی نبوده !

نظرات 11 + ارسال نظر
سعید سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 02:33 ب.ظ http://mastaneh.blogsky.com

با اقتدار کامل اولم!

سعید سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 02:37 ب.ظ http://mastaneh.blogsky.com

میخ که ساخته شده بره تو چرخ ماشین!
شیشه هم واسه شکستنه دیگه! امیدوارم فقط شیشه جلو نبوده باشه! :دی
اون ضبط نیست مجید جان! پخشه! اونم بسکه ازش کار کشیدی دیگه، ترکید! حالا بد شد میری یه دیکس! دار توپشو می خری!
همون بهتر که کانالهای اون مایه ننگ و فساد پرید :))))

در کل همیشه تحولات با خودش خرج و خسارت و ... داشته! ولی بعدش خوبه ... هوا آفتابیست ...

شیشه جلو بوده !

سمیه سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 02:39 ب.ظ

سلام...
آخریش اینه که بری بمیری، تا همین الانشم که زنده موندی پوستت زیادی کلفت بوده ..دی

ایلیا سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 03:19 ب.ظ http://stalker.blogsky.com

منم با سمیه موافقم
{چشمک}

پرنده تنها سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 04:06 ب.ظ http://parande-tanha.blogsky.com

احتمالا :
روز پنجم ، ممد بود کوچیکه ، مرد !!!

چشم تو چشم سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 04:19 ب.ظ http://eye2eye.blogsky.com

برو خدا رو شکر کن میخه رفته تو چرخ ماشین !!

انگار ماشینت زیادی به زندگیت ربط داره !

ایلیا سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 04:52 ب.ظ http://stalker.blogsky.com

حالا کی بهت گفته که ما خوشتیپیم
{چشمک}

[ بدون نام ] سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 04:53 ب.ظ

تنهاترین عاشق تنها سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 06:22 ب.ظ http://hazrat-eshgh.blogsky.com

درود بر روز عشق.......
شاید برای آخرین بار باز هم برگ سوخته ای از دفتر عشق ورق خورد و با تمام مشقتش نوشتم این بار در روز عشق...در روز پاک.... در روز امید به زندگی... در روز بودن....و در روز هر چه خوب است نوشتم....هستی عشق دستانم را بار دیگر لرزاند....بار دیگر لرزاند تا بنویسم از این یک سال از خاطرات و هر چه بود و چذشت و ماند !!!...خدا را شاکر که هستم که توانستم بمانم توانستم مقاومت کنم و نشکستم....! ماندم که هنوز حرف بزنم و بگویم گر چه گفتنم مانند نگفتن است ولی می گویم تا راحت شوم تا آزاد شوم....
سلام دوست گرامی من امروز روز بزرگی واسه من روزی که من بزرگ شدم و و و ...
بیا سر بزن که خیلی منتظرم منتظر شماهایی که امید این میخونه هستین
ولی اگه اومدی کامل بخون درسته که خیلی زیاده ولی کامل بخون خالی از لطف نیست...
اومدم که روزمو با شماها تقسیم کنم گرچه کافی نیست ولی آرامش بخشه....
حضرت عشق هر لحظه رو می شماره واسه اومدنتون....
منتظرم
سبز (قرمز) و شاد باشین
حضرت عشق
****** فعلا *****

خفه شو

رز آبی سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 06:58 ب.ظ

احتمالا :
روز پنجم ، ممد بود کوچیکه ، مرد !!! D:

حالا اگه من اینو نمینوشتم ، چیز دیگه ای بلد بودی بنویسی !

رز آبی سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 10:22 ب.ظ

اگه نمینوشتی ٬ اونوخ مینوشتم !

کامبیز و مکابیز چه بهم میان ((: چندش ! چه پر رو بآبآ D:

من یکم فعلا قاطی قوطی میزنم ٬ ببخشین اگه بی ربط حرف میزنم ... کلا تو باغ نیستم عمو (-I

Unutt (;

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد