سلام

سلام
مث اینکه مطلب قبلی باعث سو ء تفاهم برا بعضی از دوستان شده بود ...
والا به خدا من دانشجویم  ، اونم از نوع ترم آخر ...
از وضعیت انتخاب واحد دانشگامون عصبی شده بودم ، اون جمله رو نوشتم ...
خوش باشین .

به مناسبت روز انتخاب واحد دانشگاه !

همیشه فکر میکردم میرم دانشگاه ، اما هیچوقت نرفتم .

جایی برای بودن !!!

وقتی ، جایی که باید باشی ، با جایی که میخوای باشی ، با جایی که هستی ،‌ هر سه اشون با هم فرق داشته باشن ، دیگه ...

خاطرات یک بیمار روانی !

همیشه فکر میکردم میبینمت ، اما هیچوقت ندیدمت ...
از بچگی آرزوی دیدنت رو داشتم ... آرزو که نه ، برام یه باور شده بود که میبینمت ...
در تمام دوران کودکیم و نوجوانیم ، تمام علائم حضورت رو درک میکردم ... اطرافیانم هم به من این اطمینان رو میدادند ...
تمام روزای خوش زندگیم رو گذاشته بودم که با تو تجربه کنم ...
همه چیز داشت خوب پیش میرفت ...
بلاخره اون سال فرا رسید ...
نوروزشو بگو ... چه حال و هوایی داشتم ... هر روز خدا رو شکر میکردم ...
تابستون شروع شد ...
دیگه داشتم احساست میکردم ... اواسط تابستون ، چه روزای خوشی برام خاطره شد ...
باید بگم بهترین تابستون عمرم ... نه ، شایدم بدترین تابستون عمرم ... چون آخراش ...

هیچکس به من نگفت تو اون روز ، تو برجهای دوقلوی نیویورک چیکار میکردی ... !