حالا شما رو چرا جو گرفت ما یه قرآن بوسیدیم ؟!
این یه عادته که همیشه قبل از امتحانا انجامش میدم .
ولی خداییش اگه میدونستم یه قرآن بوسیدن این همه مزایا واسم داره ، زودتر از اینا این کارو میکردم .
با یکی قهر کردی ، برمیگردی آشتی کنی ، هر چی میگردی پیداش نمیکنی .
کلافه میشی . امتحان داری ، دیرتم شده ، اما تا پیداش نکنم و نبوسمش خیالم راحت نمیشه ...
- آهان ، پیداش کردم ، قرآن .
این چند وقت اخیر ، حالم خیلی بده ...
حسابی قاطی کردم .
واسه همینم هست که این ۲ پست قبلیم رو اینطوری نوشتم ...
در مورد یه خطی نوشتنام هم باید بگم که :
من قبلا اینطوری نمینوشتم . الان یه مدتیه افتاده رو این سیر . شاید عمده ترین علتش اینه که ، کمتر حرف میزنم و کمتر حرف میشنوم ! در نتیجه کمتر هم مینویسم .
چون به این نتیجه رسیدم که هر جمله ای رو میشه نقض کرد یا هر چیز دیگه ...
مهم اینه که آدم شاد باشه و از زندگیش لذت ببره .
قبلنا زیاد حرف میزدم . اما الان همه حرفامو زدم و به این نتیجه رسیدم که همش حرفه !
اگه سر نزدم وبلاگاتون ، خیلی سرم شلوغ بوده ، ببخشید .
یه مدتی شاید کم پیدا شم . چون امتحانام شروع شده ... نمیدونم ، شایدم پر پیدا شم ... !
الان یه هدف پیدا کردم ! زندگیم با هدف شده . درسته که اوضاعم خیلی خرابه و تلاش زیادی هم برا هدفم نمیکنم ، اما از بی هدفی بهتره !
بدترین روزای زندگیم رو دارم سپری میکنم . نمیدونم ، شاید این بهترین روزای زندگیم در مقایسه با فردا باشه ! همونطور که همیشه اینطور بوده ...
خلاصه دلم براتون تنگ شده بود ، برای خودم هم همینطور ...
خیلی وقت بود اینطوری ننوشته بودم ...
ببخشید اگه به کسی برخورد ، حرفی زدم ، حرکتی انجام دادم ...
ببخشید اگه وقتتون هدر رفت با دیدن وبلاگ ساده من ...
در نهایت اینکه نمیدونم ...