حال من میتونست بهتر باشه ، اما نمیتونه بهتر بشه !

تو این مدت اخیر ، شماها از این نوشته های یک خطیم ایراد میگرفتین که یه خرده بیشتر بنویس یا میگفتین نا مفهومه بیشتر توضیح بده که اکثرش حق با شما بوده .

حالا اون پست دایه رو براتون توضیح میدم :

بچه های زیادی تو دامن یه دایه پرورش پیدا میکنند ، اما همیشه حسرت داشتن یکی از اون بچه ها تو دل دایه وجود داره ...

آرزوهای منم ، نقش همون بچه ها رو برای من بازی میکنن ...

آرزوهایی که هیچوقت بهشون نرسیدم ...

آرزوهایی که جلوی چشمام بقیه به اون میرسیدند و من نمیرسیدم ...

خیلی ها رو کمک کردم تا به آرزوهاشون که آرزوی منم بوده برسن ، اما من نرسیدم ...

یادتونه یه متن درباره یه شخص نابینا نوشتم ...

بارها خواستم چشم رو همه آرزوهام ببندمو اونا رو فراموش کنم ...

اما نتونستم .

یه دایه میسازه و میسوزه .